مارتیامارتیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
مارتیامارتیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
مارتیامارتیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

martiya va maman

شیرجه زدن

شیرجه زدن توو استخر..به همراه بابا جوون..علاقه مندی به اب بازی و استخر...کلی کیف کردی و از قضا با لباس و کاپشن هم میخواستی بپری!اینم اخرین استخر رفتنت تعطیل ه تا بعد از سال جدید ایشالا.. ...
28 آذر 1393

بی بی انیشتن..

سلام،یه چند روزی میشه که سی دی های بی بی انیشتن و جایگزین،خاله ستاره کردم... گفتم ببینم علاقه داری ؟!به بعضی از قسمتهای برنامه علاقه نشون دادی ولی کلا زیاد توجه نمیکنی... فلش کارتها رم اوردم باهات کار کنم...همه رو از دستم گرفتی و تاااا کردی!!!! این شد که جمع شدن!!فعلا با همون سی دی ها سر کن اقاا....! یه وقتهایی ذوق زده و هیجان زیاد داری مثل امشب...اصلا شیطنت ماشالا از وجودت میباره........چندبار سر و کله زدی اینور اونور.... ای داد بیداد!!!!  
26 آذر 1393

سرزمین عجایب...

بعله....بلاخره دلتنگیه مامان باعث شد اقا مارتیارو ببریم مرکز خرید تیراژه...تاامتحانشو پس بده ببینیم چند مرده حلاجه!خلاصه اینکه تا وارد شدیم..اققققققققا لابلای جمعیت میدویید تا بلاخره ماشینهای مخصوص بچه هارو پیدا کرد....اول یکم سواری و قان قان بعد پیاده که اره...میخوام خودمممم هول بدم...بعد باز طبق معمول غیب کردن قان قان توسط مامان!اگه غیر ابن میشد باید همکف و ساعتها میچرخیدیم!!!تا اینکه رفتیم شهربازی سرزمین عجایب اقا مارتیا هم هول شده بود موانع و رد نمیکرد و به هنه جا سرک میکشی...بیشتر فرمون دستگاههای برقی و این حرفها تا میخواستیم روشن کنیم....گریه و گفتن بریم!!!تا اینکه بلاخره افتخار سوار شدن روو یه ماشین فسقلی اسلو موشن..دادی...بعدم 30د...
23 آذر 1393

کشف

کشف  عینک  ...کفشهای دوران نوزادی....علاقه مندی به پوشیدن دمپایی و کفش!بپر بپر کردن روی تشک های مبل!!!دراورون شلوار از پاها!بپا کردن جوراب! عجب......... ...
22 آذر 1393

ترس...و تسلیم

ا اخه بزنی لیوان ماگ و قوری پیرکس و لیوانشو بشکونی....... بعدم بترسی جیغغغغغ از صدای جارو... خخخخ اونوقت جیکار باید کرد...؟هیچی دیگه طرح توضیحی!توجیحی!استدلالی!منطقی! برای گرفتن رضایت از اقققققققققا با همکاری پدر.... در روز تعطیل! بلاخره تسلیم شدی...هورراااا ولی با بغض و زورکی... همینشم خوبه.موفق شدم ...
22 آذر 1393

چرخ خرید..

مامان باید بشینه توو خونه..یا با ماشین مسافت کوتاه بره خونه مامان جون.... ا...اره دیگه اخه بیرون رفتنی که پسرت بخواد دستشو نگیری که خودش راه بره!پله هارو خودش... بردن چرخ خرید وهل دادن و خوش!سوار کالسکه نشدن و گریه و غر و جیغ که دست نزن بزار خودم برم.. فایده ای ام داره؟اینم از خرید اخر هفته و خاطرش. دونفر دربست.......!توو خونه میمانبم! ...
22 آذر 1393

وقتی کسی میاد....

عجب پسری دارم من..گل پسری دارم من. فکرشو بکن اول اینکه کسی میاد از بیرون توو خونه،اقا پسری ما خودشو یه جورایی میزنه کوچه علی چپ!حالت ابنکه عادیه کسی نیومده و خودشو سرگرم اسباب بازیاش میکنه!در صورتیکه دیده... خلاصه اینکه مرحله بعد نشون دادن وسایلاشه..و انفجار خونه و اسباب کشی... برامون جالبه! ...
22 آذر 1393

کلمه جدید و کارای بامزه

برق...چوب شور.....و نشون دادن وسایل تعویض به مامان بابا و گفتن بشور! کشتی با مامان،بیداری تا شب سرحال!گفتن الو و مچکرم!انگشت(کتاب 5 انگشت مصطفی رحمان دوست) گفتن اه اه با اهنگهای شاد.قر دادن موزون..،
22 آذر 1393

حباب

سلام ،مامان غزال یه چند روزی توو فکر درست کردن محلول حباب ساز دستی ها بود،اخه جریان ازبن قراره که برای اقا مارتیا از تیراژه یکیشو خریدیم خیلی زود تمومش کردیم...  اولش تعجب کردی!چیکارشون باید بکنی،،،بعد اد گرفتی بعله باید بدوی دنبالشون و بترکونیشون.. حالا با کلی تفحص و تقلب و خیلی چیزای دیگه،به کمک بابا مجید محلول ساختگیمونو امتحان کردیم.. بعله،شد،چه جورم بزرگ و شیرین!!!!! اقا بلند شد از خواب و کلی با مامان بازی کردیم و کیف کردیم،،،و از کشف محلول حباب سازمون بسی خرسندیم!!!این شد خاطره ما ...
22 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به martiya va maman می باشد